-
عید داره میاد
9 اسفند 1394 18:37
دوباره اسفند دوباره شوق عید دوباره خونه تکونی امسال با حضور جوجه قشنگم کمتر میتونم به کارهام برسم ولی ایرادی نداره, عوضش دختری دارم که با تموم دنیا عوض نمیکنم. امروز استارت خونه تکونی رو زدم. با اومدن خانمی که هفته ای یکبار میاد امیدوار بهتر پیش بره . اتاق دخترک تمیز شد. البته باید کمدها رو خودم سر فرصت مرتب کنم ولی...
-
[ بدون عنوان ]
26 آذر 1394 17:59
دختری و بابا جونش فوتبال میبینن.(البیته که دختری از راه دور ) منم یه دستم به تمیز کاری اشپزخونه بود یه دستم به غذای بچه که یهو هوس اینجا افتاد به دلم. یه دفترچه دارم که توش کارهایی ه باید انجام بشه رو مینویسم. از خرید جوراب و تمیز کردن در کمد بگیر تا برنامه های خرید ماشین و قسط و وام. این روش رو قبل دنیا اومدن دخترم...
-
دوستان
6 آذر 1394 15:31
درسته وبلاگ نویسی دیگه مثل قبل پر رونق نیست. ولی من دوس دارم اینجا رو داشته باشم هرچند ارشیوش مثل بعضی ارشیوها پر و پیمون نیست. یه دستی به سر و روی لینکها کشیدم. دوستهای قدیمی خدا حافظ. تازه واردین عزیز خوش اومدین.
-
مادر شدم
27 اردیبهشت 1394 13:13
مدتهاست اینجا خبری از خودم ننوشتم. همیشه انجا خلوت بوده و گویا همون دوستهایی که میومدن هم دیگه سر نمیزنن. در دوران غیبتم بیکار نبودم مادر شدم . هدیه قشنگه خداوند به ما بیشتر از یک ماهه که مهمون خونمون هست.
-
من و حس ...
1 اردیبهشت 1394 13:02
از اونشبی که همراه همسری بیرون رفتیم اونم تنها واسه یک ساعت به خودم قول دادم که هر وقت سرتو اونجوری روی شونه ام گذاشتی حتما لپ نازنینتو ببوسم. فکر نمیکردم اونقدر بیقرارت بشم.
-
سالگرد
8 شهریور 1393 19:15
هشت سال گذشت. هشت سال از همراهی با بهترین مرد دنیا واسه همخونه بودن میگذره. خیلی قشنگه که عشقت،همنفس و بهترین دوست باشه واست. ممنونم ازت مرد من.
-
افسردگی
4 دی 1392 23:51
همیشه فکر میکردم که ادم افسرده معنی نداره. زندگی اونقدر شیرین و جذاب و رنگارنگ بود که ... . بگذریم افسردگی همون چیزی هست که اینروزها دچارش شدم. بخوبی تموم نشونهاشو در خودم میبنم اما رخوتی داره که نمیتونم واسه درمانش اقدام کنم.
-
[ بدون عنوان ]
29 آذر 1392 20:09
این تست رو حدود دو سال پیش هم انجام دادم،اونموقع 3 سال از سن واقعی ام بیشتر بود. امروز هر دو سن برابر بودن.نگران شدم واسه خودم .یعنی رشد ذهنی ام متوقف شده؟
-
هشت اذر
9 آذر 1392 00:19
امروز همه از 8 اذر سال 76 گفتند. روز قشنگی بود واسه یه نوجوان ایرانی. درسته دخترها هیچ وقت جایی توی فوتبال ایران ندارن (غیر از اونهایی که حرفه ای فوتبال بازی میکنند) اما همیشه دخترهای نوجوون پای ثابت تماشای بازی فوتبالند . هشت اذر و دلهرهاش ، هشت اذر و تماشای اون 8 دقیقه جهنمی بصورت ایستاده که نه بصورت پیاده روی تند...
-
باز گشایی
30 آبان 1392 16:50
منم و یه دنیا حرف منم و یه خونه کثیف که عصر پنج شنبه بدجوری رو اعصاب من هست. خوبه همسری دیر میاد . بزودی با یه سفرنامه توپ میام.
-
مخاطب خاص
28 شهریور 1392 19:35
مژگان عزیز تولدت پسر نازنیت مبارک. شادیتون همیشه مستدام و پایدار. میخوام بدونی که جایگاه خاصی واسه من داری. همیشه عزیزی و محترم . الگوی نظم و برنامه ریزی هستی واسه من. فریبا جان متاسفم که نتونستم ببینمت خانمی. کادوی تو هم توی کمد خونه مونده یادگاری. دوست داشتم صاحب اون صدای نازنین رو از نزدیک ببینم. متاسفانه بخاطر سفر...
-
حرف
10 شهریور 1392 20:47
دلم میخواد حرف بزنم(بنویسم) فرقی نمیکنه. دلم یه دوست میخواد که بی قضاوت بشینه و گوش کنه به پرچونگی هام. به اینکه دلم به اندازه عمر بشر گرفته و درد داره. به ترسهام گوش کنه و نخنده . دغدغه های منو از سر بیکاری ندونه . خیلی شبیه یادداشتهای 15 ساله ها شد . میدونم. ولی کاش میشد حرف بزنم.
-
صفحه سفید
12 تیر 1392 22:09
خیلی چیزها میخوام بنویسم ولی با یک ctr +a و بعد delete این صفحه دوباره سفید میشه. ببخشید که نگرانتون کردم. دوست تون دارم.
-
PLS GOD
9 تیر 1392 22:11
این روزها بدجوری در گیرم. احتیاج شدیدبه دعا ها تون دارم. ببخشید که خبری از ایمیل و کامنت نیست. ذهنم مشوش تر از اینه که فکر کنم و بنویسیم. هورمونهای لعنتی هم امروز چشمامو بارونی کرده. وقتی این طوری مشغولم خیلی حرف میزنم. حرفهایی که اغلب ربطی به شنونده اش نداره. خدا کنه کار اشتباهی نکنم. لعنت به زندگی و در گیریهاش....
-
وطنم
27 خرداد 1392 22:14
برخیز سرزمینم کمر شکسته! عصای تو می شوم برخیز...
-
لبیک
22 خرداد 1392 20:59
به سید همیشه خندان اصلاحات
-
این روزها
18 خرداد 1392 21:03
از چی بنویسم ؟ هر روز این صفحه رو باز میکنم و نمینویسم از اونچه داره بهم میگذره. از عید ، از تولد همسری ،روز زن و روز پدر ، تولد خودم که بلاگ اسکای دسترسی نداشت و پست مخصوصم رفت توی چرکنویسها. مژگان جونم وبت چی شده؟ چه میکنید با ا ن ت خ ا ب ا ت؟ هنوز هم به کلیپ ها و اهنگهای 4 سال پیش حساسم. نمیشه ببینم و بشنوم و بغض...
-
تکرار
11 فروردین 1392 16:58
صبح قبل از این که بیدار شم (توی خواب )داشتم اهنگ سیه چش مون ها ی ده رو میخوندم. اینقده تکرارش کردم که داره حالم ازش بهم میخوره. چرا بعضی مواقع اینجوری میشیم؟
-
سال نومبارک
3 فروردین 1392 13:16
امیدوارم همه دوستان عزیزم سالی خوب و سرشاراز خوشبختی داشته باشند.
-
[ بدون عنوان ]
20 اسفند 1391 20:02
سلام ادامه مطلب رو بخونید. بعد سقط دو سال پیش کلی دنبال دلیل گشتم. مورد خاصی مطرح نشد .فقط یک الودگی انگلی که با دارو رفع شد. چند ماهی بود که واسش اقدام میکردیم و نمیشد. دکترم رو عوض کردم . عکس رنگی تجویز کرد . که واسه هیچکی خدا نیاره . درد و درد و درد. همه چی نرمال بود. این همه دکتر برو و هیچ کدوم هیچ کار جدی واست...
-
خسته
14 بهمن 1391 19:38
خیلی خسته ام. چرا تموم نمیشه این پایان نامه؟
-
غروب برفی پنج شنبه
7 دی 1391 17:06
برف زیادی اومده مشهد. امروز به بهانه سرد بودن هوا و نیومدن سرویس نرفتم شرکت. اب چای ساز جوشه تا همسری بیاد و چایی دم بندازم که تا لباس عوض کنه و با کیکی که قولشو بهش دادم نوش جان کنه. این یه سال گذشته کمتر پیش اومده از این کارا واسش بکنم طفلی . خواجه امیری این رو میخونه. لینکش رو از وب یکی از بچه های یونی برداشتم....
-
نیستم
29 آبان 1391 18:30
اگه خدا بخواد و شما ها هر روز دعا کنید پایان نامه من باید به سر انجام برسه. به همین دلیل سعی میکنم (دقت کنید سعی میکنم) کمی از این دنیای مجازی فاصله بگیرم. به امید روزی که اینجا خبر از دفاع پروژه ارشد بدم. دوستون دارم و خدا نگهدار.
-
رفتن
2 آبان 1391 20:22
سلام یه ساعت وقت گذاشتم واسه عوض کردن قالب اینجا ولی دلم نیومد گنجشکک رو تو این سرما اواره کنم. دلم گرفته. شاید خیلی شبیه این گنجشک باشم این روزها. تنها نیستم ولی خیلی خسته ام. خسته ام از این همه سختی از این همه دوندگی که فایده نداره. این روزها بیشتر فکرم رفتنه. تا حالا فکر میکردم بمونم تا شاید بتونم چیزی رو عوض کنم....
-
این روزها
8 مهر 1391 20:22
مدتهاست از خودم و روزانه هام اینجا ننوشتم. این روزها میگذره. فقط میگذره بدون این که بتونم کار خاصی انجام بدم. هنوز دفاع نکردم.حس بدی نسبت بهش دارم. شده یه بغض بزرگ .یه ابر همیشگی تو اسمون ذهنم. دعا کنید واسم. بتونم تمومش کنم. نامزدی داداشم هم بخوبی گذشت. امیدوارم خوشبخت باشی داداشی. عروسک بچگی هام داماد شد و من تمام...
-
...
4 مهر 1391 23:32
سلام معمولا سریالهای ت ر ک رو از سر تفنن میبینم. امابازی این خانم مادر شو هر در سریال ع.ش.ق. و ج.ز.ا رو خیلی دوست دارم. با حرکات چشم تمام حس لازم رو به بیننده منتقل میکنه. عشق و نفرت و ارامش و ترس .بازی ترکها معمولا این حس رو به من نمیده.خیلی وقتها یاد خانم جمی له شیخی می افتم با بازیش . خدا رحمت کنه خانم شیخی رو....
-
help me
31 مرداد 1391 14:06
سلام احوال شما ؟(کیانا که به روی خودش نمیاره کم پیداست) این روزها اگه 10 تا کپی از من بگیرن تا کارهام سر سامون بگیره بازم کم میاد. الانم پر رو پر رو اومدم ازتون کمک بخوام خوش سلیقه ها. ادامه مطلب داره. عروسی پسر خاله اس جمعه اینده تو باغ. دو هفته بعد هم عقد داداشی که تهرانه و احتمالا مراسم تو خونه باشه. بعد اینکه من...
-
همدلی
24 مرداد 1391 22:22
سلام خیلی ها گفتند که زندگی اذربایجانی های زلزله زده با پستها و کامنتهای ما تغییر خاصی نمیکنه. اما همدلی های قشنگتون واسه تمام اون ادمهای بی پناه ستودنی است بچه ها. موج وبلاگی همدردی و جمع اوری کمکها واقعا قشنگ و موثر هست. کیانای عزیز و دوستاش در حال جمع اوری کمک هستند. اذر بایجان منتظر همدلی تک تک ماست.
-
همدلی
24 مرداد 1391 22:18
سلام خیلی ها گفتند که زندگی اذربایجانی های زلزله زده با پستها و کامنتهای ما تغییر خاصی نمیکنه. اما همدلی های قشنگتون واسه تمام اون ادمهای بی پناه ستودنی است بچه ها. موج وبلاگی همدردی و جمع اوری کمکها واقعا قشنگ و موثر هست. کیانای عزیز و دوستاش در حال جمع اوری کمک هستند. اذر بایجان منتظر همدلی تک تک ماست.
-
خواب
22 مرداد 1391 15:17
سلام تا حالا شده واسه خواب دیدن حس گناه داشته باشین. چهار شنبه شب قبل از سحر خواب زلزله دیدم. کلا بعد از زلزله مشهد چند بار این خواب رو دیدم. تو خواب خودمو محکم تو قاب در نگه داشتم که از خواب پریدم. بعد سحر دوباره خوا ب دیدم داره بارون میاد. یه بارون سرد و ریز. با خودم میگفتم نیمه مرداد چه وقته همچین بارونیه. تعبیر...