ماه نو

من و زندگی

ماه نو

من و زندگی

پایان نامه

این پایان نامه منم طلسم شده ها . یعنی کافیه من دو روز روی این متمرکز بشم قطعا یه چیزی ازم در میاد دیدنی: 

بیایید ادامه مطلب 

ادامه مطلب ...

قهر

امسال هم نتونستم روزه بگیرم

ادامه مطلب ...

درد

 اخه من فردا چه جوری برم شرکت؟

ادامه مطلب ...

کیانا و مژگان

سلام

به قول همکار زبون بازم" هفته خوبی رو شروع کرده باشید.

چهار شنبه صبح که بیدار شدم فکرم پیش قرار عصر بود. وای خدا کلی هیجان داشتم.چون  شرکت نرفتم وقتم و گذاشتم واسه پروژه و حاضر شدن واسه عصر. کارهای خونه رو انجام دادم و چندتایی مقاله رو که قبلا خونده بودم  خلاصه نویسی کردم . ساعت 3.5 دوش گرفتم و 4.5 هم  همسری اومد. بعد خوابوندن همسر ریز ریز حاضر شدم واسه بیرون رفتن. ساعت 7 از تاکسی پیاده شدم جلوی کافی شاپ سیب.

 وارد کافی شاپ که شدم دوست عزیزم قبل از من اونجا بود. کلی هیجان داشتیم دو تایی . اونقدر این خانم خوش صحبتن که  من اصلا نفهمیدم چه جوری 2 ساعت گذشت. همون شخصیت بین نوشته ها که دیگه مجازی نبود. همون چشهمای قشنگ که خنده صاحبشون زیباترش میکرد. اونچه که مشخص بود این بود که مژگان عزیز اصلا خود سانسوری نداره واسه نوشته هاش و من اصلا حس نکردم که کنار یه غریبه نشستم.

دوست خوبم ممنون هستم از تو به خاطر اعتمادت. به خاطر تصویر قشنگی که از یک دوست مجازی به من هدیه دادی. 

اونروز هم گفتم که من فکرها و ایده هامو به سختی میتونم بیان کنم. پس ببخش منو به خاطر دیر کردم و کوتاه بودن این مطلب.


بدون عنوان

سلام

بچگی اکثر ما رو دوران جنگ تحت تاثیر قرار داده تاثیراتی که هنوز هم ادامه داره. من  8 سالم بود که اسرا برگشتن به ایران و معنی اسارت رو فهمیدم. نقاشی های برادر من همیشه پر بود از ادمکهای خون الود و واسه من هم مثل خیلی از دخترکهای اون زمان تفنگ معنی جنگ داشت نه صرفا یک اسباب بازی پسرونه. 

16 سالم بود که کتاب رویای سبز یا همون انی شرلی معروف رو خوندم. شروع کتاب با حس قشنگ کودکی همراه بود و بتدریج همپای انی (با یک ی در انتهای تلفظ) احساسات نوجونی و جوونی غلیان کرد. 

اما جلد اخر این کتاب من رو برد به به حسی عجیب. تا اون موقع من به بار عاطفی جنگ فکر نکرده بودم. به عشقهایی که نا تموم موند. به معشوقه هایی که پیر شدند تا برگشت عاشق. به عشقهای که هیچ وقت به زبون نیومدن. به قلب پدر ها و مادرهایی که روزی هزار ترک بر داشت تا برگشت فرزند. خواهرانی که اشک چشمشون در خلوت مرهم دلهای تنگشون بود. من هنوز هم نتونستم برگشت کنم به سه جلد اول اون کتاب. با جلد چهارم اون کتاب احساس من رشد کرد. معنی عشق رو درک کردم.

سریال نابرده رنج زمانی شروع شد که همسرم بدلیل پارازیتها رو اورد به رس انه ملی. اولش بنظرم طنز اومد. اما از دیشب بفکر تموم اونهایی هستم که 8 سال جنگ فرصت عاشقی رو ازشون گرفت. 

حس و حال من هم مثل این پست هیچ عنوانی نداره .