ماه نو

من و زندگی

ماه نو

من و زندگی

کارشناسی ارشد

سلام

نتایج ارشد هم اعلام شد. با خوندن  وبلاگ

 همیشه... رامونا  و  ضعیفه‌ای که فمنیست شد

 یاد پارسال روزهای قبولی خودم افتادم.  5 شنبه قرار بود نتایج عصر اعلام بشه منم صبح از شدت استرس راه افتادم سمت حرم .خیلی شلوغ بود .همون روزها میدون شهدا بسته شده بود و ترافیک شدیدی اطراف حرم بوجود اومده بود .ترجیح دادم با اتوبوس برم . اتوبوس جلوی در باغ نادری بود که همسری زنگ زد:

همسری: نتایج روی سایته شمارتو بده تا نتیجه رو ببینم. 

من :همراهم نیست .

همسری: اذیت نکن. میخوای اول خودت ببینی؟

من : نه بخدا فکر میکردم عصر میاد با خودم نیاوردم.

رفتم حرم . از شدت نگرانی فقط نماز حاجت مخصوص خودمو خوندم و اومدم بیرون . با توجه به بسته شدن میدون مسیر اتوبوسها عوض شده بود و منم اشتباهی سوار شدم . تا رسیدن به خونه مردم و زنده شدم . تا رسیدم کانکت شدم و رفتم صفحه اول ولی چون اینترنت اکسپلوره خراب بود با فریگت وارد شدم که  به صفحه دوم نمیرفت. کلی گشتمو یک برنامه جدید دانلود کردم . 

اره قبول شده بودم . مشهد . باورم نمیشد که روزانه قبول شدم. من فقط مشهد میخواستم ولی رتبه ام در حد روزانه نبود. اما شده بود . زنگ زدم به همسری با جیغ و گریه بهش گفتم. از خوشحالی همون لحظه راه افتاد سمت خونه. بعدی مامانم . بعدی دوست خوبم شادی و دایی هام بعدش . از ذوق مامانم و خونواده همسری رو واسه افطار دعوت کردم. 

میدونم گذشته ازش ولی اینجا ثبتش کردم چون بزرگترین تلاش من توی زندگی بود که بابتش خیلی تاوان داده بودم .

به تموم اونهایی که تلاش میکنند و نتیجه میگیرن خسته نباشید می گم و مبارکتون باشه.

دوستون دارم

وبلاگ جدید

سلام 

وبلاگ زیر رو برای ثبت خاطرات این روزها درست کردم . اگه مایلید خبرهای مربوط به نی نی رو بخوید میتونید اینجارو دنبال کنید:


http://ninimoon.blogsky.com/


دوستون دارم

حالا من چی کار کنم؟

سلام 

خوبین ؟خوشین؟ 

عرضم به حضورتون من ماه رمضون سال 84 مطمئن شدم که نام اقای همسر برازنده همکارمه و اونقدر درگیر این مساله شدم که کنکور ارشدم فاتحش خونده شد. سال بعد هم دوران عقد و کار و مریضی مامان باعث شد که به کنکور نرسم.

بعد ازدواج یعنی ماه رمضون سال 86 به قصد ادامه تحصیل از کارم استعفا دادم و نشستم به خوندن که مریضی داداشم و بستری شدنش در بیمارستان براعث شد که سه ماه رو از دست بدم و با وجود مجاز شدن جایی قبول نشدم البته دانشگاه ازاد قبول شدم ولی اصلا علاقه ای به دانشگاه دوران لیسانسم نداشتم .روز 15 ماه رمضون سال 87 نذرکردم که اکه سال بعد دانشگاه شهر خودمون قبول شم شله زرد بپزم و توزیع کنم. خوشبختانه نذرم قبول شد و پارسال (88) نذرم ادا شد. 

زمستون پیش که در گیر خرید خونه بودیم دوباره نذر کردم که یک خونه خوب و مناسب واسه بودجه اندک ما پیدا بشه که امروز نذری پختم. خدا یاشکرت.

اما شرط قبولی دوره ارشد و اتمام اون باعث شد که من این سه سال تصمیمی واسه مامان شدن نداشته باشم تا بتونم با یک رزومه مناسب خومو واسه دوره دکترا اماده کنم. تازه تصمیم گرفته بودم که مراجعه کنم به یک متخصص زنان و کم کم اماده بشم واسه اومدن نی نی. قرار بود بعد دوره پری ماه رمضون برم دندونپزشکی و از سلامت دندونام مطمئن بشم ولی خاله پری نیومد . بازم فکر کردم چون روزه ام دوره ماه انم بهم خورده ولی ته دلم ...

درست حدس زدید نی نی ما اونقدر منتظر موند تا ما دعوتش کنیم که خسته شد ه و حالا خودش اومده بدون اینکه من بدونم چه جوری .

و از چهار شنبه تا همین الان ورد زبون من شده: حالا من چی کار کنم؟

خدایا من عاشق ماه رمضونم و تو تموم نعمتهای زندگی رو تو این ماه به من دادی .شکرت.

با پروژه ارشدم چی کار کنم ؟


مهمونی پشت مهمونی

سلام

چطورید؟

کل سه شنبه به این گذشت که چی درست کنم؟ و بالاخره تصویب شد: شله زرد قالبی, شله مشهدی, باسلق, رنگینک ,سالاد ماکارونی, ماست و خیار  و خورش مرغ .

دیشب مهمونهام اومدن. کلی خوش گذشت و اینقدر از دستپختم تعریف کردن که از خوشی چسبیدم به سقف  . مرسی دوست جونها . واسم دو تا کادوی خوشگلم اوردن 

من دوره لیسانسم دوستهای خوب زیادی نتونستم داشته باشم اما الان این دوستهام جبران همه چی واسم میکنن. من دوست صمیمی کم دارم ولی واقعا صمیمی میشم باهاشون بعد گذر از مراحل گزینش من. 
ولی خوب هیچی نخوردن و من موندم با یک دنیا غذا . طفلی همسری 

الان هم مامانم زنگ زدن که دارن میان خونمون واسه افطار  و این یعنی که  این غذا ها بازم میمونه رو دست من.

واسه پروژه هم هنوز کاری نکردم . انشالله از فردا صبح .

فعلا برم خونه رو مرتب کنم که ابروم جلوی مامانم نره .

دوستون دارم .


تصمیم کبری

سلام 

شماهم این روزها خوابتون بهم ریخته؟ من که نمیدونم چی کار کنم. کلی هم کار دارم . امروزدانشکده بودم .اومدم در برم و دکتر جان (استاد پروژه) رو  نبینم ولی اون منو دید و دستبند زد و برد اتاقش و  منم . چی کار کنم خوب ؟ شمام تا حالا اینجوری شدید . یکدفعه تمام  انگیزه مو واسه کارروی این پروژه از دست دادم.  کلا این روزها هیچ کاری نمیکنم و از دست خودمم حرص میخورم . اما اصلا انگیزه ای بر انگیخته نمیشه . بهش قول دادم که بچسبم به کار و  تا اول ترم جدید حتما کار تحقیقاتی رو تموم کنم

دوستام رو هم دیدم قرار شد چهار شنبه افطار بیان خونمون و من دارم فکر میکنم چی درست کنم ؟ امشب هم میرم خونه مامان افطاری ولی باید سحری رو الان بزارم چون بعد افطار هیچ  وقتی ندارم که  بپزه . از امشب میخوام خوابمو تنظیم کنم و صبحها نخوابم .عوضش عصر که همسری از شرکت میاد و میخوابه منم همراهش بخوابم  که تا افطار اذیت نشم.

شما که اینجا رو میخونید مشکلی توی خوندن متن ندارید ایا؟ بهم بگید حتما.

دوستون دارم.