ماه نو

من و زندگی

ماه نو

من و زندگی

بدون عنوان

سلام

بچگی اکثر ما رو دوران جنگ تحت تاثیر قرار داده تاثیراتی که هنوز هم ادامه داره. من  8 سالم بود که اسرا برگشتن به ایران و معنی اسارت رو فهمیدم. نقاشی های برادر من همیشه پر بود از ادمکهای خون الود و واسه من هم مثل خیلی از دخترکهای اون زمان تفنگ معنی جنگ داشت نه صرفا یک اسباب بازی پسرونه. 

16 سالم بود که کتاب رویای سبز یا همون انی شرلی معروف رو خوندم. شروع کتاب با حس قشنگ کودکی همراه بود و بتدریج همپای انی (با یک ی در انتهای تلفظ) احساسات نوجونی و جوونی غلیان کرد. 

اما جلد اخر این کتاب من رو برد به به حسی عجیب. تا اون موقع من به بار عاطفی جنگ فکر نکرده بودم. به عشقهایی که نا تموم موند. به معشوقه هایی که پیر شدند تا برگشت عاشق. به عشقهای که هیچ وقت به زبون نیومدن. به قلب پدر ها و مادرهایی که روزی هزار ترک بر داشت تا برگشت فرزند. خواهرانی که اشک چشمشون در خلوت مرهم دلهای تنگشون بود. من هنوز هم نتونستم برگشت کنم به سه جلد اول اون کتاب. با جلد چهارم اون کتاب احساس من رشد کرد. معنی عشق رو درک کردم.

سریال نابرده رنج زمانی شروع شد که همسرم بدلیل پارازیتها رو اورد به رس انه ملی. اولش بنظرم طنز اومد. اما از دیشب بفکر تموم اونهایی هستم که 8 سال جنگ فرصت عاشقی رو ازشون گرفت. 

حس و حال من هم مثل این پست هیچ عنوانی نداره .


پاسخ به ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کوتاه کوتاه

اولین و اخرین نمره بیست کارشناسی ارشد  

1.5 کیلو اضافه وزن مسافرت  

ریئسی که نمیدونم سرشو به کدوم دیوار بکوبم 

هورمونهای قاطی پاطی 

یه خونه درهم و برهم 

گرمایی که تموم بدنمو میسوزونه و مغزمو 

اختلاف سن

سلام

دیشب عروسی بودم پسر عمه همسری . یکشنبه شبم عروسی اون یکی پسر عمش بود. نامزدی شون هم 10 روز فاصله داشت.بدو بدو و حاضر شدن واسه عروسی خیلی کار سختیه واسه من. هرچی هم برنامه ریزی میکنم که کارم بموقع تموم بشه و دور و برم شلوغ نشه دم اخر نمیشه که نمیشه. مدلی که واسه موهام میخواستم باید یکی کمک میکرد(ارایشگاهها که این روزا بنام مد هر تیکه رو یک مدل در میارن) همسری دیر اومد و ساعت 10 رسیدم باغ.

یک شنبه هم که صبح تصمیم گرفتم واسه رفتن و ساعت 7.5 رسیدم خونه و 9 هم اماده بودم .  عین جت کارهامو میکردم و به همسری تنبل هم غر میزدم. 

این دو تا پسر عمه خانمهاشون 2و 4 سال ازشون بزرگترن. خودشون هم 23 بیشتر ندارن. 3 سال هم عقد بودن  و یکی دو سالی هم دوست بودن. نمیدونم توی اون سن و سال این دخترها چی دیدن تو دوتا پسر بچه که ولشون نکردن. 

از نظر من زیاد این اختلاف سنی مهم نیست به شرطی که هر دو طرف عاقل شده باشند. ولی بچه 20 ساله چه طوری میتونه تصمیم به این مهمی بگیره اخه؟ 

از نظر من اختلاف سنی 3 تا 6 سال (اقا بزرگتر  باشه)واسه 20 تا 30 سالگی  مطلوبه. چون متعلق به یک دوره محسوب میشن. دیدم 8 سال بیشتر اختلاف سن چه اثری روی زوجین بخصوص خانمها میگذاره. کلا پیر شدن (ظاهری و یا باطنی) یکی از طرفین در حالیکه دیگری اثری از اون رو هنوز نداره اثرات خوبی بجا نمیذاره. طرز تفکر هم توی این تفاوت سنی  در دهه سوم زندگی متفاوته . توی این دهه دختر ها عاقلتر و بالغتر هستن و بزرگتر بودن از همسرشون هم به همین دلیل بیشتر توی چشم میاد. ولی در دهه 4 ام اقایون هم به پختگی لازم میرسن.

این نظر منه . شما میتونید موافق و یا مخالف باشید. همیشه مثالهایی خاص وجود دارن. اینو مطمئنم . ولی این مثالهای خاص باید در بقیه زمینه ها هم خاص باشه نه فقط در عشق به طرف مقابل. عاقلتر بودن نسبت به هم سن و سالها قطعا باعث پیشرفت بیشتری نسبت به اونها میشه. 

دو تا داماد این هفته ما هم هیچ برتری نسبت به هم سن و سالهایشان ندارن. جز اینکه 2 تا خانم بسیار با سیاست تونستن علاقه بچه گانه رو تبدیل به ازدواج کنن همین و بس.

خواهش میکنم  این بحث رو 100% مطلق تصور نکنین. تفاوت تفکرهاس که دنیا رو به جایی زیبا واسه زندگی تبدیل کرده.



کار

سلااااااااااااااااااام

خوبم و سعی میکنم بهتر شم. این یک هفته در گیر کار بودم شدید. کار من قرار بود پاره وقت باشه یعنی 3 روز در هفته. این موضوع تو قرار داد هم اومده یعنی کلمه پاره وقت ذکر شده .اما اونقدر حجم کار بالاس که تمام وقت هم واسش کمه .بیمه کامل رد میشه و حقوق هم پایه قانون کاره که بدون توجه به ساعت کاری پرداخت میشه . مشکل اینجاس که من توی کار خیلی حساسم. یعنی دلم نمیخواد که کم کاری داشته باشم . از طرفی جو شرکت طوری که حساسیت زیادی رو من وجود داره (همسری از مدیر های ارشد شرکته) و دوس ندارم که به خاطر کار من مشکلی پیش بیاد . اگه وارد طرح طبقه بندی بشم  حقوقم حد اقل 2 برابر الان میشه. کارم  زیاد تخصصی نیس یعنی استفاده ای از رشته ام نمیشه و رزومه کاری رو معتبر تر نمیکنه. خلاصه که کاری دارم که نه پول توشه نه اعتبار تازه بخاطر اون قضیه پاره وقت حرفی هم نمیتونم بزنم. فکر میکنم اگه نرفته بودم سر این کار تا الان حداقل یه مقاله نوشته بودم که پذیرش دکترام راحت باشه. احساس بدی دارم این روزها. صبح چشممو که باز میکنم یه کوه غصه میاد تو د لم . 

کمکم کنید بچه ها چی کار کنم استعفا بدم ؟ 

دوستون دارم.

پی نوشت 1: مدیر قسمت من با اینکه میدونه کار من زیاده منو واسه طرح معرفی نمیکنه.