ماه نو

من و زندگی

ماه نو

من و زندگی

بد بیاری ها

 

سلام

خیلی وقته ننوشتم ها . دعوام نکنید اخه کلی بلا سرم اومده .

 اول اینکه سرما خوردم  اونم چه سرمایی. با همسری رفتیم یه شلوار بخریم واسه من. خانم فروشنده سرما خورده بود و یک عطسه زد روی شلواره . شلوار رو پوشیدم و خوشم نیومد. اومدیم بیرون همسری گفت این مغازه پر ویروس بود اخه همه فروشنده هاش سرما خورده بودن. رسیدیم خونه  خارش گلوم شروع شد. و سرما خوردگی اومدو یه هفته موند . خاله پ ری هم که از بعد رفتن نی نی هر موقع  دلش میخواد میاد هوس کرد وسط این حال خوب من بیاد مهمونی . حالا شما اوضاع  منو تصور کن.

دوم اینکه با این حال بد سر کار رفتن هم بیچارگی شد واسه من. همه کارهای شرکت رو که من باید ببرم یکی از ادارههای مربوطه غلط غلوط تایپ شده و منم گیج  دارو و فشار پایین متوجه نشدم  حالا که کارها رو بردیم اداره نهایی گندش در اومده و یکی نیست بیاد حال این همکار بی تربیت و از خود متشکر من بگیره .

سوم اینکه نمونه مواد اولیه شرکت رو که بسیار خصوصی میباشد در یک عدد خودرو در بست شخصی  جا گذاشتم و اگه گیر شرکتهای رقیب بیاد من بیچاره شدم رفته پی کارش.

بنده  در اوج بیسوادی فکر میکردم که این ازمون ایین نامه که اموزشگاه میگیره همون امتحان اصلیه ولی بعد اینکه خودمو با اون حال خراب کشتم و خر خونی کردم  فهمیدم که  بعد دوره عملی ازمون بر قرار میشه. تو خونه ما همه گواهینامشونه  قبل از اینکه اموزشگاهها مجری بشن گرفتن و منم از همه برنامه های جدید بیخبر.این که من تا حالا گواهینامه نگرفتم داستانی دارد که بعدا تعریف میکنم واستون.

فعلا اینها رو داشته باشید تا بعد.

المیرا جون باورکن با خوندن کامنتت خیلی ترسیدم. بابا جبروت.

دوستون دارم.

 

نظرات 3 + ارسال نظر

موفق باشی عزیزم.

مرسی خانمی

امیلی 18 دی 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://1writer.mihanblog.com

اتفاقا خواهر من هم الان در شرف گواهینامه گرفتنه! طفلک خیلی دردسر کشیده تا حالا!
زمون من گواهینامه اصلا اینقدر دنگ و فنگ نداشت... حالا خیلی سخت شده.
ضمنا امیدوارم سرماخوردگیت به زودی برطرف بشه دوست خوبم

مژگان 18 دی 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://ninijon.persianblog.ir

امیدوارم زودتر خوب بشی

مرسی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد